ز هجران تو جانم می برآید


ز هجران تو جانم می برآید

بکن رحمی مکن کاخر نشاید
بکن رحمی مکن کاخر نشاید
فروشد روزم از غم چند گویی
فروشد روزم از غم چند گویی
که می کن حیله ای تا شب چه زاید
که می کن حیله ای تا شب چه زاید
سیه رویی من چون آفتابست
سیه رویی من چون آفتابست
به روز آخر چراغی می بباید
به روز آخر چراغی می بباید
به یک برف آب هجرت غم چنان شد
به یک برف آب هجرت غم چنان شد
که از خونم فقعها می گشاید
که از خونم فقعها می گشاید
گرفتم در غمت عمری بپایم
گرفتم در غمت عمری بپایم
چه حاصل چون زمانه می نپاید
چه حاصل چون زمانه می نپاید
درین شبها دلم با عشق می گفت
درین شبها دلم با عشق می گفت
که از وصلت چه گویم هیچم آید
که از وصلت چه گویم هیچم آید
هنوز این بر زبانش ناگذشته
هنوز این بر زبانش ناگذشته
فراقت گفت آری می نماید
فراقت گفت آری می نماید